سلاخی می گریست
به قناریِ کوچکي دل باخته بود

۱۳۸۹/۰۹/۱۸

و اما....

 من به خوبی می دانم که در وبلاگ شعر قرار است فضایی باشد که در آن شعر ارائه داده شود و یا حداکثر مطالبی در پیرامون ِ شعر و نقد ِ ادبی. و باز به خوبی میدانم که وبلاگ شعر قرار است به مخاطب هایی بپردازد که دوراز هر فضایی ، خسته از هر مسئله ای ، و بریده از هر تئوری یی ، - شاید - به دنبال شعری ، متنی ، نوشته ای می گردند که آنها را برای لحظه ای آرام کند . و یا آن کلام بزرگ که در کتابی به بزرگی ِ کلیدر هم نمی گنجد را در تصویری از شعری بیابند .
  اما این همیشه روال عادی ِ کار بوده و برای چشم ها و ذهن هایی که به همه چیز عادت می کنند حتا به نیش دشنه ای سوز ِ گلوله ای و درد کنایه ای ، عادی است و ایمن .هیچ توان شکستن ساختارها را ندارند . و هر ساختاری هم که شکسته شود بیدادشان به آسمان ها بلند می شود که ای داد ببینید این با فرهنگ بیگانه ها با مقدسات ما چه می کنند . آن فلان فلان شده در آواز ی سنتی تغییر حاصل کرده و آن یکی هم می خواهد فرم سازش را دست کاری کند !!!! و این مسئله ریشه در مسایل عمده ای دارد که البته هیچ ربطی به از ماست که بر ماست ندارد ، نظری که این روزها خیلی از دوستان این وری و آن وری علم کرده اند تا بگویند که ما هر بلایی سرمان می آید تقصیر    ی خودمان است . و بعد یواشکی زیر لب زمزمه کنند : کاوه ای نیست کاش اسکندری پیدا شود. و آن دیگری ِ بزرگ بیاید و مارا لابد نجات دهد از رنجی که می کشیم و توان درمانمان نیست !!! اما در هر مسئله ای به نظر من    نباید تک خطی حرکت کرد و سیاه و سفید دید. یک مسئله را به صورت کلی پذیرفت ، و یا به صورت کلی رد کرد . شکی در این نیست که مثلن ادبیات ما به شدت به ادبیات پندنامه ای گرایش دارد چه از ادبیات کهن گرفته حالا بوستان سعدی با حکایاتش ، چه حافظ با غزلیاتش ، و چه ادبیات مدرن ( البته اگر استفاده از ادبیات مدرن در این مورد درست باشد ) و مخصوصن پروین اعتصامی که این ادبیات پندنامه ای چارچوبی اخلاقی برای   مخاطبینش ترسیم می کند و به او می گوید که انسان نیک کسی است که از این چارچوب گذر نکند . یعنی از ما می خواهد همیشه به گذشته چشم داشته باشیم . و با نگاه به پشت سر به درستی نمی شود رو به جلو رفت .
این همه از ساختارها و از ساختار شکنی گفتم تا به این نقطه برسم و این کارم را توجیه کنم که در وبلاگ شعرم امروز می خواهم دست به ساختارشکنی بزنم و از مسئله ای بگویم که هیج ربط مستقیمی به شعر ندارد . اما من به دلایلی حس می کنم که این حق را دارم که در این وبلاگ از آن سخن بگویم. امرو داشتم اخبار دانجشویان ِ بریتانیای کبیر را دنبال می کردم ، دانشجویانی که خواهان ِ حقوق ِ صنفی ِ خودشان هستند ، در کشوری که طبل دموکراتیکش گوش بشر را کر می کند . و درست در همان ساعاتی که دانشجویان دست به آشوب!!!!!! زده بودند جنتلمن های پارلمان نشین داشتند در مورد تصویب لایحه ای به نتیجه می رسیدند ، که به قول دانشجویان ، آنها را تا پایان ِ عمر بدهکار ِ دولت خواهد کرد .
اولین چیزی که به ذهن منحرفم خورد ، وباعث سرگیجه و سر درد ِ من شد این بود که به راستی واژه هایی مانند دموکراسی ، حقوق ِ بشر و لیبرالیسم چه مفاهیمی را به دنبال ِ خود یدک می کشند ؟ چه تفاوتی بین ِ حقوق ِ بشر و حقوق ِ شهروندی هست ؟ و به قول ِ هانا آرنت همان بشری که پس از جنگ جهانی ِ دوم آواره ی کشورهای اروپای غربی شد ، تنها به دلیل ِ این که فقط بشر بودند و تابعیت ِ هیچ کشوری را نداشتند مورد ِ چه ظلم ها و ستم ها که قرار نگرفتند !!! و باز به قول آگامبن حیات ِ برهنه ی آنها ، ایشان را به موجوداتی تبدیل کرده بود که در بی حقی ِ مطلق به سر می بردند و درست مانند همان انسان های مقدسی که در روم ِ باستان وجود داشتند و هر کسی که آنها را می کشت مورد ِ پیگرد قرار نمی گرفت ، هوموساکرهایی که در نهایت ِ بی حقّی می زیستند.
و اما باز گردیم به بریتانیای کبیر ، پارلمانی که قرار بود حقوق ِ مردمی را که به آنها رای داده بودند، پیگیر باشند لوایحی را تصویب کردند که حقوق ِ همان مردم را زیر ِ پا می گذاشت تنها به این دلیل که جلوی به خطر افتادن ِ نظام ِ حاکمیت ِ موجود را بگیرند . البته بهتر است بگوییم موقعیت ِ اقتصادی ِ مالکین ِ ابزار ِ تولید را با این لوایح تقویت کنند . چرا که مردم از نظر پارمان نشینان یعنی صاحبان ِ ابزار تولید و صاحبان بانک ها و تراست ها !مردم یعنی اقلیتی که جهان را در چنگال ِ خود نگه داشته اند.وهرکجا پای منافع اینها پیش بیاید دیگر بشری نیست هرکه هست همان هوموساکرهایی هستند که باید قربانی شوند. واقعن دموکراسی چقدر می تواند گل و گشاد باشد؟که هر نظامی ادعای این را بکند که کامل ترین حکومت دموکراتیک را داراست؟البته آمریکا مسئله فرق می کند آمریکا واقعن کشور آزادی است مثلن در مورد همین واقعه ای که اتفاق افتاده و مرد بی سواد ِ بی شعور ِ مغرضی بلند شده است و در سایتی آبکی به اسم ویکی لیکس امنیتی ترین اسناد ِ کشور را بیرون داده و در کمال آزادی به حیات ِ ننگین ِ خودش ادامه می دهد . البته نه کاملن آزاد ، بلکه تنها برای این که حالش را بگیرندزن ِ فاحشه ای را علم کرده اند تا رسوایش کنند و البته باز این پایان ِ کار نیست .این تازه اولشه !عمو سامی که ما می شناسیم به خاطر این که دموکراسی را به همه ی نقاط ِ جهان ببرد ولو شده با بمب های کوچک اتمی و یا خوشه ای ( البته این مسئله با خوشه ای شدن ِ خانوارها اشتباه نشود) وحشی ترین مردمی که بورژوازی نتوانست با بردن بازار و کالاهای لوکس و جبر بازار متمدنشان کند به دموکرات هایی دو آتشه بدل کند وگر نه افغانستان و عراق و در کل خاورمیانه مگر چقدر منابع زیرزمینی و روزمینی و نیروی کار ارزان و بازار برای فروش اجناس دارد؟
حالا چرا من به خیال ِ خودم شاعر ـآن هم در وبلاگ شعر به روده درازی ِ سیاسی پرداخته ام؟ من پیش از آن که شاعر باشم انسانم ، در جغرافیایی به پهنای جهان . و صد البته من هم بدم نمی آید که زندگی ِ خوب و انسانی یی داشته باشم . و مطمئنن در بود و یا نبود چنین شرایطی ، انسانی تر و یا نا انسانی تر زندگی می کنم . پس باید در بهبود ِ این شرایط تلاش کرد ، چه توسط ِ شعر چه متن ، چه نقاشی ، چه حتا جک و دیگر ابزار در این جهان ِ بحران زده .
             

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر