سلاخی می گریست
به قناریِ کوچکي دل باخته بود

۱۳۸۹/۰۹/۱۸

تصویر

 و من
 که با انگشت های برهنه ام
 تو را می آفرینم
 روی همین ماسه های رانده شده از رود
 و تو
    که پنهان می کنی
             خنده ات را
 زیر همین ماسه های رانده شده از رود
 و باد
   که می آید و
           با خود می برد
 تصویر تو را
 انگشت های برهنه ی مرا. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر