سلاخی می گریست
به قناریِ کوچکي دل باخته بود

۱۳۸۹/۰۹/۲۸

نمی دانستم اما آمدم

   انسان زاده شدن تجسد ِ وظیفه بود.
  داشتم توی این دنیای مجازی پرسه می زدم که یکی از دوستهام واسم مسیجی رو ارسال کرد با مضمون ِ تولد تولد تولدت مبارک یه نگاهی به ساعت انداختم دیدم که 13 دقیقه از 28 آذر میگذره من سیزده دقیقه است که به دنیا اومدمه ولی جدن
 چه دنیای چندش آوری واسمون درست کردن!!!  

 چه خاطره ی گنگی ست
                            لبخند!
 و این جهان ِ چندش آور
                        مگر می گذارد گلدان هایمان را آب بدهیم!
 آری انسان فاجعه است
                  وقتی دست
                      دستگیر - نه -
  که گیر ِ دست می شود
 تا دستگیره را بچرخانی
 و کوچه آغاز شود.
اما به هر حال دیگه کاریش نمی شه کرد من اومدم بدون ِ انتخاب ِ خودم . همون طوری که مادرم و مادر ِ مادرم ومادر ِ مادرِ مادرم  اومدن بدونه انتخاب ِ خودشون .آقایون ِ عزیز منو ببخشید که از اصطلاح ِ معروف ِ همون طور که پدرم و پدر ِ پدرم ..............استفاده نکردم هر چند که با استفاده از مادر به جای پدر ممکن است از این طرفِ بوم افتادن باشد و جنس ِ نر رو باعث و بانی ِ بدبختی ِ زن معرفی کند و در مقابل جهانی زنانه با زبانی زنانه ادبیاتی زنانه و حتا لزی که می خواهد سکسی تمامن از جنس زن رو نه به خاطر تمایلات ِ جنسی ِ خود ( چون به هر حال برخی ممکن است به جنس ِ موافق تمایل داشته باشند بدون ِ هیچ پیش انگاشته ی سیاسی که خواهان ِ جهانی زنانه باشد و من فقط می توانم به حقوق ِ آنها به عنوان ِ انسان احترام بگذارم ) رو تنها راه ِ چاره بداند. و فکر کند که این اشخاص و جنسیت ها هستن که شرایط زیست ِ مارا تعریف می کنن نه زیرساخت های اقتصادی و روابط اجتماعی ِ بر آمده از آنها!
سخت نگیرین وقتی آدم بدون ِ انگیزه ی قبلی دست به نوشتن می زنه ناچارن به جاهایی سرک می کشه که به ظاهر هیچ ربطی به بحثش ندارن ولی هیچ چیزی نیست که بی ربط با چیزهای دیگه باشه.من قرار بود بگم که در چنین روزی به دنیا اومدم اما دیدم که این مسئله هیچ ربطی به مخاطب شعر نداره پس مقوله ای کلی تر رو باید مطرح کنم که به نوعی در ردِ هیچ ربطی به دیگران نداره باشه چون قبش گفته بودم که هیچ چیزی نیست که بی ربط بادیگر چیزها باشه . پس بحث از به دنیا اومدن رو به بحثِ زیستن بکشونیم مسئله ای که باز حالتی دوگانه داره.اول این که ما در دنیایی چشم باز می کنیم که قبل از ما اجدادمون برامون بنا کردن ولی همون طوری که ما اطلاعاتی رو که از جهان پیرامونمون می گیریم که شخصیتمونو شکل می ده به عنوان ِ جزئی از اجتماع می تونیم در ساختن این جهان نقش داشته باشیم یعنی یک رویکرد دوطرفه برای انسان ِ اجتماعی .نه انسانی که مثل رابینسون کروزوه در جزیره ای دور افتاده به تنهایی و بدون ِ دخالت دیگران رشد می کنه . مدل انسانی که لیبرالیسم برای بشر تصویر می کنه.پس اگه بپذیریم که انسان ها در پروسه ی رشد ، آگاهی شونو به دست میارن برای تغییر ِ جهانی بهتر یعنی همون جمله ی معروف مارکس : هسیتی نوعی بشر است که آگاهی ِ او را شکل می دهد نه این که آگاهی ِ او هستی اش را شکل بدهد. پس حالا که من در دنیایی چشم باز کردم که با دنیای ایده آلم بسیار متفاوته ودراین که به این جهان بیام یا نه به عنوان ِ انسان هیچ نقشی رو ندارم اما این توان رو البته به عنوان ِ موجود ِ نوعی دارم به تغییر جهانی بهتر و انسانی تر بیندیشم .در این صورته که من می تونوم به کسی که سالروزِ تولدش فرا می رسه بگم تولدت مبارک.چون با تولد هر انسان شرایط ِ جهانی انسانی تر امکان پذیر تر میشه .
به درستی انسان زاده شدن دشواری ِ وظیفه است .راستی اون شعر هم از کارای قدیمی ِ خودمه که بعدها ممکنه جدا بذارمش رو وبلاگ

 
                    

                

۲ نظر:

  1. تولدت مبارک دوستِ عزیزم
    من که از این اشتباهِ محاسباتیِ پدر و مادرت در سی واَندی سالِ پیش بسیار خرسندم.

    پاسخحذف
  2. شاملو در شعر آیدا در آینه میگه:
    هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود بر نخواسته که من به زندگی نشستم!
    وبعد در ادامه همین شعر میگه :
    کوه با نخستین سنگ آغاز می شود
    و انسان با نخستین درد.

    در من زندانی ستم گری بود
    که به آواز زنجیرش خو نمی کردم.

    شاملو بزرگ همیشه به ما یاد داده که در هر تاریکی میتونیم روزنه ای ایجاد کنیم
    امید وارم تولد تو هم روزنه ای باشه.
    *تولدت مبارک*

    پاسخحذف