سلاخی می گریست
به قناریِ کوچکي دل باخته بود

۱۳۸۹/۱۱/۰۴

نامه ی یک مرده به معشوقه اش

 به تو فکر می کنم
 و اتفاق ِ عجیبی نمی افتد
 تنها عرق بر پیشانی ام می نشیند
 و قلب ام تند تند می زند
 و نسیمی که نمی دانم از کجا آمده
 پرده ی اتاق را به رقص وا میدارد
 و انگشتان ام سرگردان
 به دنبال کاغذی می گردد
 ونام ِ تو شعر می شود
 و من فراموش می کنم که مرده ام.

۹ نظر:

  1. درود
    دوستان من هم پس از کلی خوددرگیری، تارنمایِ شخصیِ خودم رو راه اندازی کردم. البته باید عرض کنم که مدتی شاهدِ شعرهایِ قدیمی و تکراری هستید. به دلیلِ این که شعرهایِ اخیرم رو برایِ چند نشریه فرستاده ام و نباید پیش از انتشار در جایی درج شده باشند.
    حقیقت اش مادامی که این تارنما مخاطبِ جدیِ خودش رو پیدا نکنه، برایِ من حکمِ یک بایگانی رو داره!
    پیشاپیش از همراهیِ شما سپاس گزارم.
    و با عرضِ معذرت از محمدِ عزیز، به خاطرِ این که بدونِ اجازه، از فضایِ وبلاگ اش برایِ یک کارِ شخصی استفاده کردم.
    پیمان فاضلی
    peymanfazeli.wordpress.com

    پاسخحذف
  2. آقای فاضلی
    این چه وضعیه
    ایجا وبلاگ شعره یا تبلیغات؟

    پاسخحذف
  3. سلام محمد جان
    نظرِ من اینه که نباید اسمِ شعرت رو این می گذاشتی چراکه این اسم توضیحِ شعرته و زیبایی و لذت شعرت رو کم می کنه!
    البته من ضرورتِ بندِ آخرِ شعرت رو درک نمی کنم چرا که شعرت تا آنجا که می گی “و نامِ تو شعر می شود” کامل می شه.
    ممنون از تو
    پگاه

    پاسخحذف
  4. سلام و درود بر محمد مدتها بود که شعر تازه ای ازت نخونده بودم هر چند که میخوام نقدش کنم اما میترسم اتفاقی که واسه شعر آزادی افتاد و بعدش کلی بحث شددوباره اینجام بیوفته.من با شعر ارتباطی برقرار نکردم چرا که فقط کلمات در کنار هم بودن همین شرمنده که اینو میگم کاملا آبکی و از هیچ کدوم از فاکتورایی که من از شعر محمد تو ذهنم دارم پیروی نمیکنه لازمه که بگم قرار نیست تو همیشه شعر خوب بگی اما قرارم نیست هر چی که رو کاغذ میاد اسمشو شعر بزاری توی این جمله هایی که به عنوان شعر نوشتی من حتی یه نقطه گیرا هم نمیبینم از اوج شعری خبری نیست کلمه ها مثه یه زنجیر فقط بهم وصلن و شناسه ایی برای معرفی از خودشون ندارن امیدوارم از حرفم ناراحت نشی وبدونی که شعر محمد مثه خودش واسم مهم و قابل احترامه

    پاسخحذف
  5. خاطیِ عزیز؛
    ای کاش من در خصوصِ نقد این شعر کوتاهی نمی کردم و همون روزِ اول که این شعر رو دیدم نظرم رو می ذاشتم که گمان نبری به صرفِ مخالفت با شما - یا هر چیزِ دیگه!- این رو می نویسم.
    فکر می کنم همه گی به این اصلِ بنیادی معتقد باشیم که: درست وقتی از پایانِ کار بی خبریم یا بهتر بگم به انجامِ کاری ناشناخته مبادرت می ورزیم، به وادیِ آفرینش قدم نهاده ایم. طرحِ این بحث همون قدر که راه گشا ست، به همون میزان هم می تونه منحرف کننده باشه.
    حال من وقتی این شعر رو خوندم می خواستم به این موضوع اشاره کنم که این شعرِ محمد تازه گی داره و به این دلیل فصلِ جدیدی در کارنامه یِ شعری یِ محمد محسوب می شه. هر دویِ ما می دونیم-البته تو رو مطمئن نیستم!- که محمد شاعرِ قابلیه! ولی چه قدر باید شاهدِ استعمالِ قالب هایِ کلیشه ای از طرف محمد می بودیم خوب بود؟؟ منظورم قالب هایی ست که خودِ شاعر از فرطِ استفاده کلیشه کرده بود.
    در آدم ها این میلِ درونی وجود داره که بدونن دارن چه دکوراسیونی رو برایِ خونه شون سفارش می دن. برایِ یک طراح ساختمان و یا یک کابینت ساز مهمه در مسیری تجربه شده قدم برداره؛ اما این تجویزِ شما- خاطی جان- برایِ شعر عملا محلی از اعراب نداره. من مایل نیستم فاکتورهایِ همیشه گیِ شعر محمد رو ببینم چون اون وقت به اون اثر می گم "کاردستی".
    و اما، در خصوصِ این که این اثری که الان پیشِ رومونه شعرِ خوبی هست یا نیست؛ بحث سلیقه ای می شه و من معتقدم که یک شعرِ متوسطه، ولی یقینا محمد تویِ این مسیر هم موفق می شه. همون طور که پیش از این بوده!
    خلاصه ببخشید، من منتقدِ شعر نیستم واسه همینه که سر از کابینت سازی در اوردم.
    امیدوارم که منظورم رو رسونده باشم.
    بخت یار باشید
    پیمان فاضلی

    پاسخحذف
  6. محمدِ عزیز؛
    یک سئوال و یک خواهش:
    1. کِی قراره کارِت رو در وبلاگِ جدید شروع کنی؟
    2. می شه لطف کنی و شعرِ "کورها هرگز عاشق نمی شوند" رو بذاری رویِ وبلاگ ات؟
    پیمان فاضلی

    پاسخحذف
  7. محمد اسماعیل وندی۱۳ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۱۴:۲۳

    سلام به همه ی دوستان البته واسه پیمان یه کم بیشتر.
    من جدن هنوز برسر یک دوراهی گیر کرده ام .به جد هنوز نمیدانم که شاعرم یا حروفچین!قبل ترها میل عجیبی داشتم برای شعر و برای این که سلولهای خاکستریم را از بند این واژه های شورشگر دربند مخیله نجات دهم وشاید به ارگاسم برسم در هم آغوشی با تصاویر وکلمات و ترکیبات.اما دیریست کهولت جنسی بدجوری به دامان مخیله ام افتاده ومیل هیچ سکسی با واژه ها ندارد.ولی قول می دهم البته به خودم که تکلیفم را روشن کنم.پیمان جان راستش شعری که گفتی را فراموش کرده ام ولی اگر پیدایش کردم چشم حتمن این کار را خواهم کرد.(اه چیه این زبان آرکائیک آدمو جر میده تا یه بند بنویسه!)

    پاسخحذف
  8. تا اون جایي که ذهن ام یاری می کنه شعرت این بود:
    « می گویند:
    "عشق از تلاقی یِ دو نگاه آغاز می شود."
    -کورها هرگز عاشق نمی شوند
    حتا اگر همه یِ چاله ها[یِ جهان] را زمین نخورند.»

    در موردِ عبارتِ درونِ کروشه مطمئن نیستم! اگر می دونستم فراموش کردی که چنین شعری داشتی حتما به نامِ خودم ثبت اش می کردم!!

    پیمان فاضلی

    پاسخحذف