سلاخی می گریست
به قناریِ کوچکي دل باخته بود

۱۳۸۹/۰۸/۱۶

تهران بزرگ

تهران ِ بزرگ
و بزرگ تر از آن
چشم های آبی ِ دختری
که تمام ِ  رویاهایم را ربوده بود
دیگر چه می توانستم باشم؟
انسان به رویایش زنده است
و نهیب زدم به چشم هایم که برگرد
اما کار از کار گذشته بود
من جا مانده بودم
در خیابان ولی ِ عصر
که ولایت اش را به چشم های آبی ِ دختری بخشیده بود. 

۴ نظر:

  1. زیباترین شعری که تا بحال خوندم
    قبل ازین هم گفته بودم
    این وبلاگ فرصتی شد که به خودتون هم بگم.
    1سوال:
    حق انتشار این شعر با رعایت حقوق شاعر وجود داره یا نه؟
    من خیلی جلو خودمو گرفتم ک مسیجش نکنم
    چون آقای فاضلی گفته بود خوشتون نمیاد پخش بشه!

    پاسخحذف
  2. سلام ناهید جان!!!!!!!!!!!!!!
    من وقتی شعرمو در وبلاگ ارائه دادم دیگه مخاطبم این اجازه رو داره که البته با رعایت حقوق وپرداخت یارانه ای که به شعر اختصاص داده شده از اون استفاده کنه

    پاسخحذف
  3. آن روزها رفتند
    آن روزهای خوب
    آن روزهای سالم و سرشار
    آن آسمانهای پر از پولک......
    اون روزها فضای حاکم بر شعرت فوق العاده بود اما خوب یه شاعر وقتی میتونه یه شاعر بمونه که همزمان با شرایط پیش بره و هراسی نداشته باشه چرا که مخاطب به دنبالش خواهد اومد مثه ما که همیشه کنارت هستیم

    پاسخحذف
  4. بازم ممنونم خاطی و این لطفتو فراموش نمی کنم دوست خوب من.من هم به عشق همین همراهی ها در فضای شعر نفس میکشم.

    پاسخحذف