حواشی ِ دوزخ
درست حوالی ِ همین ساعت ِ به خواب رفته بود
که می خواستند لبخندهایمان را زنده به گور کنند
تا صورتک های مات
دست به کار ِ قتل ِ آیینه شوند.
بی آنکه بدانند
سبز ِ زیتونی
همیشه از کوچه های سرخ می گذرد
و راز ِ جاودانه چنین بود :
" انسان سخت زیباست
وقتی به تو فکر می کند"
زیر ِ همیشه های سربی حتا
لای صفحه های پوسیده ی تاریخ
که شمشیر در چشم ِ مخاطب می کند
تا گلو
دیگر نام ِ تو را نرقصد
و باران به شکل ِ عجیبی نمی بارید
در لحظه های ابر و عربده های آسمان
وقتی که
سخت تر
زیبا می شد انسان
در کوچه های صبح
در کوچه های سرخ.
درست حوالی ِ همین ساعت ِ به خواب رفته بود
که می خواستند لبخندهایمان را زنده به گور کنند
تا صورتک های مات
دست به کار ِ قتل ِ آیینه شوند.
بی آنکه بدانند
سبز ِ زیتونی
همیشه از کوچه های سرخ می گذرد
و راز ِ جاودانه چنین بود :
" انسان سخت زیباست
وقتی به تو فکر می کند"
زیر ِ همیشه های سربی حتا
لای صفحه های پوسیده ی تاریخ
که شمشیر در چشم ِ مخاطب می کند
تا گلو
دیگر نام ِ تو را نرقصد
و باران به شکل ِ عجیبی نمی بارید
در لحظه های ابر و عربده های آسمان
وقتی که
سخت تر
زیبا می شد انسان
در کوچه های صبح
در کوچه های سرخ.
یاد این دیالوگ فیلم "معجزه خنده " افتادم:
پاسخحذف(سوای آدمها /جدا از دود ودم ماشین ها/تنها لبخند تو بود که می گفت /در باجه ها بلیط لبخند میفروشند)
میدونم ربطی نداشت
.
هرچند بی ربط بود اما جالب بود مرسی ناهیدجان
پاسخحذفولی من یاد یه دیالوگ بی نظیر افتادم البته قبلش بگم با خوندن کلمه زیتون کلی تو ذوقم خورد چرا که واقعا کلیشه ای و تکراری بود حتی پیروزی سبزی زیتون بر سرخی کوچه هام نتونست این تصویری که مخاطب همیشه و همیشه از زیتون داره و از بین ببره نقطه عطف شعرت یا اوج شعرت ..و راز جاودانه چنین بودانسان سخت زیباست وقتی به تو فکر میکند...معمولا شعرایی که بخاطر آزادی سروده میشن یا در فضای نیاز به رهایی گفته میشن خیلی زیباتر و تازه تر به تصویر کشیده میشن.نشان آزادی فقط کبوتر و زیتون و گندم نیست.آخ دیالوگ یادم رفت(پشت این نقاب چیزی بیشتر از یه جسمه!آرمانها پشت این نقابند وبرای همیشه به یاد بسپار که آرمانها ضد گلوله اند وهرگز نمیمیرند)شخصیت اصلی این فیلم یه نقاب به صورتش زده بود
پاسخحذفسلام خاطی مرسی که به وبلاگم سر زدی ولی شرمنده که متوجه نشدی ساده ترین و سطحی ترین واقعه دراین شعر را!دوست من ایجا نبردی بین سبزی وکوچه های سرخ نیست اینجا حضور سبزه البته این شعر به خیلی سالهای پیش برمیگرده و هیچ ربطی به سبز مسموم نداره.سبز را اگرنمادسرزندگی وپیروزی بگیریم چیزی هست که دیده میشه اما حقیقت اون خون هایی هستند که ریخته شدند تا این سبزی به بار بنشینه.ولی در کل ممنونم که نظرتو دادی.
پاسخحذفسلام محمد شعر دیگه از تو نیست که اگه مال تو بودبرای من مخاطب نمینوشتی من به شعرت از دید خودم نگاه میکنم و نظر میدم و تو هیچ دخلی و دستی نمیتونی توش داشته باشی چون آش نیست بلکه ارائه اش دادی واسه نقد پس تشکر کن همین
پاسخحذفآخ جون دعوا
پاسخحذفمحمد وخاطی شمشیراشونو دارن از رو میبندن
Woww
سلام خاطی فکر کنم که پشه ای چیزی تو چشت افتاده باشه چون نگاهت خیلی با نگاه یک مخاطب شعر نمی خونه!چشمتو بیار جلو فوتش کنم.درسته شعر وقتی ارائه داده شد دیگه مخاطب می تونه با نگاه خودش و از زاویه ی خودش بهش نگاه کنه ولی شاعر همچنان موظفه در مورد درستی و یا نادرستی ِ درک مخاطب نظر بده اون هم نه از زبان شاعر بلکه به عنوان یک مخاطب .شما فرض کنید من همون کسی هستم که به اسم مسافر روی شعرها کامنت می ذاره وشعر و نظراتو خونده و بعد در مورد هر دو نظر داده اگه نظر اون مخاطب اشتباهه خوب شما هم به عنوان مخاطب میتونی نظرشو نقد کنی.تا ناهید از این مشئله هوووووورا نکشه .ناهید حالتو میگیرم خفن ما کی کمربندامونو از رو بستیم؟ها؟
پاسخحذفاِ به من چه!
پاسخحذفبا این وبلاگت ،اینقدر دیر به دیر آپ می کنی که آدم باید نظرات رو هم بخونه!
تو که اینقد تو وبلاگ من بلبل زبونی چرا تو وبلاگ خودت هیچی نمی نویسی
راستی تا یادم نرفته:
هوووووووووووووووووووورا
آخ جون دعوا بالا گرفت
این دعوا هم می تونه یکی از پست های من بشه!
تازه من کی گفتم کمربند ، گفتم شمشیر ؛دوست نداری می گم 7تیر
"تازه مگه آقای فاضلی میذاره تو حال منو بگیری!"
پاسخحذفالبته
این بزرگترین دروغ زندگیم بود ،نه من از این شانسا دارم ،نه اون از این غیرتا.
خاله ناهید نیازی به شمشیر نیست همینطوریم محمد ضربه فنی شده.برداشت من از شعرت این بود آقای اسماعیل وندی بزرک
پاسخحذفبه به خاطی !بابا کارت درسته فکر نمی کردم دیگه این ورا پیدات شه@@@@@@@@@@
پاسخحذفمن کوچیکتم رفیق
سلام دوستان منو ببخشد این چند روز نبودم این مدت به اینترنت دسترسی نداشتم با این دعوا ها بهتر که نداشتم .
پاسخحذفمن احساس میکنم این وبلاگ خانوادگی شده و داخل همه نظر ها رد پایی از یک سری روابط هست که ما ازشون خبر نداریم خیلی از این صبت ها جاشون داخل مسیج نه وبلاگ عمومی مثلا ناهید خاله به من چه که تو شانس نداری یااقای فاضلی غیرت نداره،محمد جان تو هم بهتر وقتی یکی شعرت رو نقد می کنه با ادبیات شعری جواب بدی و کمربند و شمشیر و هفت تیر و پشه هات رو نگه داری برا خودت
هیچ انرژی برا ادم نمی مونه که بخواد نظر بده
سلام
پاسخحذفتا عصبانیت ام فروکش نکرده بگم که چه قدر بدم میاد از نوشتن در جایی که بدونِ پاک کن هم پاک می شه!!!
کلی نوشتم پرید! هر وقت می خوام راجع به شعرِ محمد بنویسم این اتفاق می افته!
دیگه حوصله یِ نوشتن ندارم. می ذارم برایِ شعرِ بعدیِ محمد. چون نظرم عمومی بود، در موردِ عمده یِ شعرهایِ محمد.
و اما در خصوصِ دوستی که قبل از من نظر گذاشته(مسافر) چه بهتر بود که اسم اش رو می نوشت، چون فکر نمی کنم این حرف ها نیازی به تعارف داشته باشه. من هم با نظرِ این دوست مون موافقم. این جا محمده که تعیین می کنه در چه سطحی و برایِ چه مخاطبی بنویسه. فکر نمی کنم کارِ صحیحی باشه که بخوام بیش تر از این، این بحث رو ادامه بدم.
تا بعد
پیمان فاضلی